نقشۀ ایران: گربه یا پلنگ!؟ - آرش فرهادی

بارها شنیده‌ایم که می‌گویند از نقشه‌ی ایران بزرگ هخامنشی فقط یک گربه باقی مانده‌ است. بعضی‌ها هم این واژه‌ی گربه را با لحن تحقیرآمیزی برای نقشه‌ی کنونی ایران به کار می‌برند. ولی آیا ایران گربه است یا پلنگی مترصد برای دویدن، پریدن، و شکار!؟ 

ظاهرا نخستین بار یک کشیش انگلیسی که برای تبلیغ مسیحیت به ایران آمده بود نقشه‌ی ایران را به گربه تشبیه کرد. نام او چارلز هاروی استایلمن بود و در سال ١٩٠٢ در کتاب خود با عنوان The Subjects of the Shah نقشه‌ی ایران را به شکل گربه‌ای نشسته روی بالش منتشر کرد و نوشت: "«گربه‌ی ایرانی که در اروپا به علت زیبایی خواهان فراوانی دارد٬ البته از ایران آمده است. ولی آیا شما توجه کرده اید که نقشه‌ی ایران خود شبیه گربه‌ای است که روی بالشی نشسته؟ پشت به افغان و هند و سرش به طرف روسیه است. بالش مذکور مانع از آن است که پنجه های گربه در آب خلیج فارس تر شود…». 

از آنجا که نقشه‌ی ایران به صورتی که امروز در نقشه‌های جغرافیایی می‌بینیم در آخرین دهه‌ی سده‌ی نوزدهم به دست آمده٬ می‌توان گفت منشأ تشبیه نقشه‌ی ایران به گربه به احتمال قوی همین کتاب است." (مشرق نیوز. قدیمی‌ترین نقشه‌ی ایران به شکل گربه) 

پس از استایلمن تشبیه و ترسیم نقشه‌ی ایران به شکل گربه توسط روزنامه‌نگاران و کاریکاتوریست‌های خارجی و داخلی رواج یافت. آنان همچنین روسیه را به خرس، انگلیس را به روباه، چین را به خرس پاندا، و آمریکا را به عقاب تشبیه کرده و می کنند. به هر روی، ادامه ی این کار می تواند به سود نگاه استعماری و دستاویزی برای تحقیر ایران باشد.

در متون ایران باستان و شاهنامه، ایران هرگز به گربه تشبیه نشده و شاهان و پهلوانان ایران با گربه مقایسه نشده‌اند! البته پهلوانان ایران با پلنگ، ببر، پیل، اژدها، گرگ، شیر و... مقایسه شده‌اند. نخستین باری که نام پلنگ در شاهنامه می‌آید در داستان کیومرث است. کیومرث در متون پهلوی ساسانی نخستین انسان است و در شاهنامه نخستین شاه، و جامه‌ی او پلنگینه است. یعنی کیومرث یا پلنگی را شکار کرده و از پوست او جامه ساخته یا این‌که جامه‌ی پلنگینه‌اش را از پوست پلنگی مرده تهیه کرده است. با توجه به اینکه نخستین انسان‌ها شکارگر بوده‌اند احتمال این که پلنگی را شکار کرده باشد بیشتر است:

سر تخت و بخت‌اش برآمد به کوه 

پلنگینه پوشید خود با گروه 

دومین باری که نام پلنگ را در شاهنامه می‌بینیم در کین‌خواهی/خون‌خواهی سیامک پسر کیومرث است که به دست پسر اهریمن کشته شده است. هوشنگ پسر سیامک است که وقتی پهلوانی توانمند می‌شود، کیومرث لشکری از مردمان و جانوران برایش فراهم می‌آورَد تا به نبرد با پسر اهریمن رفته و کین پدرش سیامک را بگیرد:

پریّ و پلنگ انجمن کرد و شیر 

ز درنده‌گان گرگ و ببر ِ دلیر

سپس نخستین باری که یک شاه-پهلوان به پلنگ تشبیه می‌شود در داستان ضحاک است. این پهلوان کسی نیست جز فریدون که می‌آید و ضحاک را شکست می‌دهد. وقتی فربدون کودک است مادرش فرانَک نخست او را از پستان گاوی رنگارنگ و اسطوره‌ای شیر می‌دهد و پس از کشته شدن گاو به دست ضحاک، فرانَک با کودک‌اش می‌گریزد و فریدون را به یک مرد دینی در کوه البرز می‌سپارد تا او را آموزش دهد:

یکی مردِ دینی بر آن کوه بود

که از کار گیتی بی‌اندوه بود 

وقتی آموزش فریدون تمام می‌شود در سن شانزده ساله‌گی از کوه نزد مادر برمی‌گردد و از پیشینه‌ی خانوادگی و هویتی خود پرس‌وجو می‌کند، مادرش داستان کشته شدن پدرش در مبارزه با ضحاک و شیر خوردن او از پستان گاو رنگارنگ را برای او تعریف می‌کند:

ز پستان آن گاو طاووس‌رنگ

برافراختی چون دلاور-پلنگ

یعنی از پستان آن گاو که همچون طاووس رنگارنگ بود شیر خوردی و همچون یک پلنگ قد کشیدی و بزرگ شدی.

وقتی فریدون شاه می‌شود کنار تخت پادشاهی‌اش شیر و پلنگ و پیل جنگی نگهداری می‌کند که صحنه‌ی باشکوهی را ایجاد کرده و باعث تحسین و شگفتی پیک سَلم و تور می‌شود:

به درگاه شاه آفریدون رسید

برآورده‌ای دید سر ناپدید 

نشسته به در بر گرانمایه‌گان

به پرده درون جای پرمایه‌گان

به یک دست بر بسته شیر و پلنگ 

به دست دگر ژنده‌پیلان جنگ

ز چندان گرانمایه گُردِ دلیر

خروشی برآمد چو آوای شیر

جای دیگر، پس از قتل پسر فریدون، ایرج شاه ایران، که نام ایران از نام او ایر-ج/ایر-ان-ویج گرفته شده، منوچهر می‌آید که نوه‌ی ایرج است. فریدون به منوچهر که آمده تا کین‌خواهی/خون‌خواهی ایرج را انجام دهد تخت و گرز و خیمه‌های پلنگ می‌دهد که خیمه‌هایی با خال‌های پلنگ است:

سراپردهٔ دیبهٔ هفت‌رنگ

بدو اندرون خیمه‌های پلنگ

چه اسپان تازی به زرین ستام

چه شمشیر هندی به زرین نیام

چه از جوشن و ترگ و رومی زره

گشادند مر بندها را گره

کمانهای چاچی وتیر خدنگ

سپرهای چینی و ژوپین جنگ

جالب این‌که هر یک از این جنگ‌افزارها و ابزارها از بخش‌های مختلفی از شرق و غرب ایران و جهان تهیه شده‌اند. 

در دوران منوچهر زال زاده می‌شود که پدرش سام شک می‌کند فرزند خودش باشد و او را به پلنگ یا پری تشبیه می‌کند:

چه گویم که این بچه‌ی دیو کیست؟

پلنگِ دورنگ است یا خود، پری است! 

جالب این‌که وقتی سام به خاطر سپید بودن موی زال و تیره بودن چهره‌ی نوزادش زال او را به بیابان می‌اندازد تا جانوران او را بخورند فردوسی در ابراز ترحم نسبت به زال می‌نویسد:

پلنگ‌اش بُدی کاشکی مام و باب 

مگر سایه‌ای یافتی زآفتاب 

یعنی حتا اگر پدر و مادر زال پلنگ هم بودند زال اینگونه بی پناه در بیابان رها نمی شد! 

نمونه‌های دیگری داریم که شاهان و پهلوانان شاهنامه به پلنگ تشبیه شده‌اند.

. مهراب شاه کابل پدر رودابه:

همی مژده دادش که جنگی پلنگ 

ز گور ژیان کرده کوتاه چنگ..

پدر دل پر از خشم و سر پر ز جنگ

همی رفت غرّان به سان پلنگ 

. قارِن/کارِن پهلوان ایرانی از تبار کاوه‌ی آهنگر:

چو قارن شنود آنکه افراسیاب

گُسی(ل) کرد لشکر به هنگام خواب

شد از رشک، جوشان و دل کرد تنگ

بر ِ نوذر آمد به‌سان پلنگ

. سهراب: 

غمی بود رستم بیازید چنگ

گرفت آن بَر و یال ِ جنگی پلنگ 

. رستم (وقتی پیاده به جنگ اشکبوس می‌رود و اشکبوس می‌گوید چرا سواره نیامدی):

به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ 

سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟ 

اصولا رستم پهلوانی است که پلنگینه‌پوش است، گویی پلنگی است که روی دو پا ایستاده و برای شکار دشمنان‌اش آماده و سراپا مسلح است:

یکی جامه دارد ز چرم پلنگ 

بپوشد بر و اندر آید به جنگ

جدا از پیوند پهلوانان با پلنگ در شاهنامه، یکی از معانی پارس هم پلنگ/یوزپلنگ/ببر است. 

Gamkrelidzeو Thomas V. & Ivanov, Vjačeslav V. Indo-European and the Indo-Europeans A Reconstruction and Historical Analysis of a Proto-Language and a Proto-Culture. Part I, The Text. P. 421.

می‌دانیم که پارس نام کشور ایران در زمان هخامنشی بوده که هنوز هم به صورت پرشیا Persia در غرب مورد استفاده است. 

نکته‌ی دیگری که قابل ذکر است این است که در اسطوره‌های باستانی هند و ایران و یونان هم پلنگ نمود ویژه‌ای دارد. برای نمونه، خدای هند و ایرانی به نام وَرونَه/وارونا، خدای آسمان، لقبی داشته با عنوان "پوست پلنگ بر دوش". شیوا، خدای چهار دست هندوان، هم پلنگینه‌پوش است و گاهی نیز جامه‌ای از پوست ببر دارد. پلنگ و ببر و شیر و گاو از وسایل نقلیه‌ی شیوا نیز بوده‌اند.

در بعضی نگاره‌ها از هند باستان گاهی پوست پلنگ را بر روی جانوری دیگر می‌بینیم. 

نگاره‌‌ای حدودا ۴۵٠٠ ساله هم از یکی از موبدان یا بزرگان پلنگینه‌پوش از سومر باستان، که ایران غربی و بخشی از حوزه‌ی تمدن ایرانی است، به دست آمده. 

درخشانی، جهانشاه. دانشنامهٔ کاشان. ص ٧۵٢.

بر روی جام ۴١٠٠ ساله ی منسوب به گودِآ، شاه گوتی ایرانی تبار فرمانروا بر سومر، دو موجود اسطوره‌ای نقش شده‌اند که ترکیبی از اژدها و پلنگ و پرنده و انسان‌اند. 

بر روی سفالی حدودا ۶٨٠٠ ساله از قره‌تپه قمرود در استان قم، متعلق به ۳۸۰۰-۳۶۰۰ پ.م. هم نقشی از پلنگ یافت شده.

در داستان هومر با عنوان جنگ تروا پاریس و منلائوس همچون کیومرث و رستم پلنگینه‌پوش هستند. همچنین خدای شراب و نوزایی در یونان باستان با نام دیونیزوس هم پلنگینه‌پوش و پلنگ سواربوده و معشوقه اش نیز پلنگ سوار بوده است.

در دوران پهلوی دوم نام های دو ناوشکن ایران ببر و پلنگ بوده اند. پلنگینه مورد استفاده‌ی گارد شاهنشاهی ایران هم بوده است.

چنان که دیدیم پیوند پلنگ با اسطوره‌های هند و ایران و یونان و شاهان و پهلوانان شاهنامه بسیار است. این پیوند در زبان‌شناسی هم دیده می‌شود چنان که یکی از معانی پارس پلنگ می باشد. در نهایت می‌توان گفت برای پاسداشت اسطوره‌ها و شکوه تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران، و با توجه به پیشرفت‌های نظامی ایران، به جای مقایسه ی نقشه‌ی ایران با گربه، که نخستین بار توسط بیگانه‌گان انجام شده و می تواند به سود نگاه استعماری باشد، آیا بهتر نیست نقشه‌ی امروز ایران را با پلنگ یا یوزپلنگ مقایسه کنیم که مقایسه‌ای شایسته‌تر برای ایران باشد!؟ 

ایران چیست، کجاست و از چه زمانی آغاز می‌شود؟ آرش فرهادی

ایران چیست، کجاست و از چه زمانی آغاز می‌شود؟ (١)

 آرش فرهادی

ایران‌پژوه و شاهنامه‌پژوه



نقشه ایران در دورۀ هخامنشیان

وقتی می خواهیم به تاریخ و تمدن و فرهنگ ایران بپردازیم از کجا باید آغاز کنیم؟ آیا نقطه خاصی از تاریخ و مرزهای مشخصی از جغرافیا تعیین کننده ایران اند؟ کدام پدیده ها را ایرانی و کدام شان را غیر ایرانی به شمار می توان آورد؟ جریان های اصلی در تاریخ و فرهنگ ایران کدام اند؟ ریشه ی هر یک از آنها به کجا می رسد و دنباله ی هر یک از آنها در ایران و جهان امروز به کجا می رسد؟ و دانستن اینها به درک ما از امروز و آینده‌ی ایران و ایرانیان چه کمکی می‌تواند کند؟

 

پیش از آن که به ایران و ایرانیان بپردازیم بهتر است نگاهی کوتاه به سرگذشت انسان به عنوان گونه ای متمایز از جانوران دیگر بپردازیم. سپس بهتر می توانیم انسان ایرانی را در کانتکست و زمینه‌ی ایران و نیز ایران را در کانتکست تاریخ و جغرافیای جهان تصویر و تفسیر کنیم.

 

اگر بخواهیم تبار ایرانیان را در پیشا-تاریخ جست و جو کنیم باید تا انسان‌های نخستین عقب برویم. البته این پیشینه، مختص ایرانیان نیست و تبار همه ی انسانها به آنجا می رسد. بسیاری از نشانه های تصویری، رد پاهای هنری، و اسطوره های مهم که میان ایرانیان رایج بوده ریشه در هنر انسان های نخستین ده ها هزار سال پیش دارند. این مسئله اهمیت زیادی دارد چون وقتی ریشه های مشترک و شباهت های ایرانیان و جهانیان را در انسان های نخستین پیشاتاریخ ردیابی کنیم آنگاه تفاوت های تاریخی، فرهنگی و تمدنی ایرانیان در طول تاریخ بهتر نمایان می شوند. نک: هنر و جامعه. روژه باستید. هنر و اجتماع. هربرت رید. خاستگاه اجتماعی هنرها. آرنولد هاوزر و دیگران.

 

اگر به زندگی انسان های نخستین بنگریم ریشه‌ی بسیاری از رفتارهای انسان از دوره ی پیشا-تاریخی تا امروز را بهتر می توانیم درک کنیم. طبیعتا، ریشه های جوامع انسانی به اجتماع میمون های انسان نما می رسد. همچنین تفاوت نر و ماده، روابط جنسی، عاطفی، و مناسبات قدرت میان آنها، رابطه ی نر و ماده با فرزندان شان و خانواده های دیگر و ریشه‌های فرماندهی و فرمانروایی به میمون های آلفا در جوامع میمونی می رسد، که اتفاقا این میمون های آلفا ویژگی های مدیریتی زنانه دارند. نک:

The Surprising Science of Alpha Males.

de Waal

https://youtu.be/BPsSKKL8N0s

 

اگرچه مردمان باستان از پیشینه ی چند میلیون ساله ی میمون های انسان نما و ارتباط شان با انسان اطلاعی نداشتند، ولی چنین تبار و رابطه ای در اسطوره ها و داستان های مختلف مورد اشاره قرار گرفته که احتمالا نتیجه‌ی مشاهده و تعمق مردمان باستان در طبیعت است. در هند باستان حدود ٢٠٠ پ. م. در منظومه‌ای به نام رامایانا به میمون-انسان‌هایی اشاره شده که میلیون‌ها سال پیش می زیسته اند. نک:

Hindu Views On Evolution

https://en.m.wikipedia.org/wiki/Hindu_views_on_evolution#:~:text=The%20Ramayana%20speaks%20of%20the,years%20ago%20alongside%20modern%20humans.

 

 در بندهشن متنی کهن به زبان پهلوی که اسطوره های دوران ساسانیان و پیش از آن را بیان می کند، تبار بعضی انسان ها را میمون و خرس بیان می کند. ابوریحان در کتاب تحقیق ماللهند به تکامل میمون به انسان اشاره کرده. در شاهنامه فردوسی ترتیب آفرینش از چهار عنصر به آسمان و زمین و گیاه و جانور و انسان است. در نوشته های خازنی متفکر قرن چهارم و پنجم هجری، طلا که کاملترین ماده معدنی است، از تبدیل تدریجی معدنیات فروتر پیشین پدید می‌آید، و مانند این، انسان ـ که کاملترین جاندار است ـ از تبدیل تدریجی جانداران فروتر پیشین پدید آمده است.

مولوی به تکامل حیات از اجسام بی جان به گیاهان و جانوران و سپس انسان اشاره کرده:

از جمادی مُردَم و نامی شدم

از نما مُردَم به حیوان سر زدم

مُردَم از حیوانی و آدم شدم

از چه ترسم کِی ز مردن کَم شدم؟

عزیز الدین نسفی از عرفای سده ی ٧ هجری در کتاب انسان کامل به تطور حیات از چهار عنصر به خزه و گیاهان و کرم و جانوران و میمون ها و زنگیان (سیاه‌پوستان) اشاره کرده؛ چراکه معتقد بوده اند اولین گونه های انسانی سیاهپوست بوده اند که آدم را یاد نظریه ی خروج از آفریقا در انسان شناسی می اندازد. تطور حیات در مقالات اخوان الصفا و در آرای ابن مسکویه رازی و دیگر حکما در قرون مختلف نیز بیان شده است. سرانجام هم که داروین دروازه ای بزرگ برای جست و جوی علمی و روشمند در این زمینه گشود. جالب اینکه جان دریپر نوزده سال پس از ارائه نظریه داروین این نقد را بر او ارائه کرد که داروین این نظریه را از آرای متفکران ایرانی پس از اسلام برداشت کرده و آن را گسترش داده است.

 

موارد بالا نشان می دهد که طبق اندیشه های موجود در حوزه ی ابَر-تمدن ایرانی به ریشه ی انسان در طبیعت و پیوند تنگاتنگ این دو با هم توجه ویژه‌ای می‌شده است. همچنین مفهوم تناسخ را در چنین کانتکست و زمینه‌ای بهتر می توان فهمید که به زبانی نسبتا ساده سعی در این داشته تا نشان دهد پیوند انسان با طبیعت، گیاهان، جانوران و انسان های دیگر چنان تنگاتنگ است که اگر انسان به رفتار و کردارش توجه نکند هرآینه ممکن است در تناسخ بعدی اش از نتایج کار خود رنج ببیند. در سطح استعاری، از پیام های اصلی تناسخ این است که پیش از انجام کاری به نتایج و تاثیرات آن کار بر گیاهان و جانوران و انسان ها در آینده بیندیش. این که انسان تناسخ های پیشین اش را به یاد نمی آورد نیز می‌تواند این‌گونه تفسیر شود که به جای گذشته به امروز و آینده بیندیش. البته بودا که تناسخ های پیشین اش را با روشن بینی ویژه اش دریافته نشانه ای برای غرق شدن در گذشته نیست بلکه برعکس، بودا با دانستن گذشته ی جهان و انسان، گویی بر قوانین علیت در تاریخ و نتایج کردارهای انسان ها بر یکدیگر و در طول تاریخ آگاه شده و با آموزه های خود سعی در این دارد که از تکرار فجایع تاریخی جلوگيری کند. در واقع آنچه در باورهای هندویی و بودایی، رتا/آرتا/قانون ِ هستی نامیده می شود و در مفهوم کارما بازتابیده، همان قانون علیت و کنش و واکنش در گستره ی زمان و مکان است.

 

همین ایده‌ها را در هات ٢٩ از گات‌های زرتشت می بینیم. در این بخش، آن جا که روان گیتی/روان گاو به عنوان نماینده‌ای از سوی طبیعت، گیاهان، جانوران و انسان ها برای دادخواهی از ستم و تجاوزی که بر آن ها انجام می شود به انجمن اهورامزدا و امشاسپندان می رود، اهورامزدا نخست با اَشا/هنجار/قانون ِ هستی همپرسه‌گی می کند. گویی اهورامزدا نخست به کتاب قانون می‌نگرد که مانند بیشتر کتاب های قانون در جهان نه تنها شامل قوانین و فرمان‌ها بلکه همچنین شامل تاریخ است که منبع اصلی برای این قوانین‌اند. برای همین بلافاصله پس از همپرسه‌گی اهورامزدا با اشا، بهمن می گوید "اهورامزدا که بهترین داور است به یاد دارد که در گذشته دیوها چه کردند و در آینده چه خواهند کرد.." (گات‌ها. ٢٩ بند ۴). همین جا نشانه‌ای از نطفه‌ی قوانین عرفی ِ آینده را نیز می‌بینیم چنان که به روشنی اشاره می‌شود اشا/قانون با تاریخ و تجربه‌ی زیسته مرتبط است و یا از آن به دست می‌آید. وگرنه می‌شد گفته شود 'چنان که مزدا می‌داند دیوان در گذشته خلاف اراده‌ی مزدا و اشا عمل کردند.' ولی می‌بینیم که اصالت به خواست و اراده‌ی مزدا داده نشده بلکه به اشا/قانون داده شده که آن هم از تجربه‌ی زیسته می‌آید. طبق گات‌ها خود اهورامزدا هم به این دلیل سروری و برتری دارد که با اشا پیوند دارد و طبق آن می‌اندیشد و سخن می‌گوید، نه به خاطر این که آفریننده‌ی جهان یا تواناترین خدا است. به سخن دیگر، اگر اهورامزدا طبق اشا/قانون عمل نکند می‌تواند از خدا بودن ساقط شود!

 

ترکیب این انجمن چنان است که اهورامزدا نقش داوری بی طرف و اصطلاحا فرا-جناحی را بازی می کند. بهمن همچون یک خردمند است و اشا تاریخ و قانون که همه از آن آگاهند. در این میان اشا را می‌توانیم همچون شخصیت یک مورخ و حقوقدان ببینیم که از تاریخ و علم حقوق آگاه است و به داور/قاضی یعنی اهورامزدا مشاوره می‌دهد، یا همچون یک دادستان یا وکیل سخن می‌گوید. مهم این که اهورامزدا کاری می‌کند که متفاوت از کاری است که بسیاری از خدایان ادیان دیگر می کنند. برای نمونه، یهوه خدای یهودیان قوانینی را بر سنگ می نویسد و به موسا می دهد و این قوانین لازم الاجرا هستند. یهوه به موسا نمی گوید برو و پیام های مرا با اعضای قوم در میان بگذار و ببین کدام‌شان چه راهی را بر می گزینند، بلکه از آنان می‌خواهد که از قانون/شریعت اطاعت کنند وگرنه با مجازات روبرو شوند. ولی اهورامزدا زرتشت را همچون اندیشمندی نظریه‌پرداز معرفی می‌کند تا با مردمان سخن گوید و آن‌گاه "هریک آزادانه راه خود را برگزینند" (گات‌ها.٣٠ بند ٣). زرتشت هم برگزیده می‌شود نه برای این که از اراده و فرمان اهورامزدا پیروی کرده بلکه به گفته‌ی بهمن برای این که "به آموزش‌های ما گوش فرا داده و می‌خواهد برای اشا/قانون سرود بسراید." (گات‌ها. ٢٩ بند ٨). می‌بینیم که همچون اهورامزدا، برتری زرتشت نیز از پیوندش با اشا می‌آید و تا زمانی هم که سرودهایش با اشا سازگار است معتبر است. برای همین هم خود زرتشت شنوندگان را به اشا دعوت می‌کند که ترکیبی از تاریخ، قانون علیت/کنش-واکنش، منطق/بهمن و استدلال است. طبق این اشا انسان "هر سخنی را خوب می‌شنود" و بر اساس تجربه‌ی زیسته، خرد و استدلال‌اش "بین سخن‌ها و راه‌های گوناگون بهترین را برمی‌گزیند" و در نگاه زرتشت راه اشا/راستی/درستی، یعنی راه درست، جز این نیست. (گات‌ها. ٣٠ بند ٣). چنین است که نجات جهان و جهانیان به سخن گفتن زرتشت با مردم واگذار می‌شود تا با هم گفت و شنود و همپرسه‌گی کنند و بر اساس تجربه‌ی زیسته شان یعنی تاریخ، قانون علیت/کنش-واکنش، منطق/بهمن و استدلال "هر یک به گزینشی درست برسند." این گزینش که هر کس برای خود انجام می‌دهد هم از اهمیت بالایی برخوردار است چرا که در گات‌ها هر کس گزینش خود را انجام می‌دهد و خبری از این نیست که زرتشت پیام‌اش را به گروهی از برگزیده‌گان بدهد و این برگزيده‌گان برای مردم تصمیم بگیرند. نه این‌که در جامعه‌ی زرتشت برگزیدگان و بزرگانی نیستند، بلکه هستند ولی آن‌ها نیز هر یک برای خودشان و در سطح و مقام خودشان گزینش می‌کنند‌؛ به اصطلاح امروزی هر کس یک رای بیشتر ندارد. چنان که زرتشت آرزو می‌کند "انجمن مغان و جهانیان پیام‌ [اش] را بشنوند و بپذیرند."(گات‌ها. ٢٩ بند ٣). گویی پیام او یک بخش ویژه برای بزرگان و کارشناسان/کارآگهان دارد و یک بخش همگانی برای تک تک مردم که این نکته لایه‌های گوناگون اجتماعی و تصمیم‌گیری در جامعه‌ی زمان زرتشت را نیز نشان می‌دهد. نک: زَندِ گاهان. شروین وکیلی.

 

این روش همپرسه‌گی و مشورتی در داستان‌های حماسی حوزه‌ی ابَر-تمدن ایرانی نیز بازتابیده است. برای مثال، در شاهنامه، کِی‌کاووس وقتی می‌خواهد به مازندران لشکرکشی کند با بزرگان همپرسه‌گی می‌کند. بزرگان ایران همچون زال با او مخالف می‌کنند و کی‌کاووس ناچار می‌شود با شماری از سربازان خود به مازندران لشکر بکشد که اتفاقا پس از پیروزی نخستین‌اش از دیو سپید شکست می‌خورد و کور می‌شود، که شاید همچون کوری اسفندیار نمادی از انجام کار نابخردانه باشد. سپس رستم باید از هفت‌خان ِ مرگ‌بار بگذرد تا او را نجات دهد. پیام تلویحی‌ این داستان می‌تواند این باشد که اگر رای بزرگان را ارج ننهی فقط معجزه‌ای همچون گذشتن رستم از هفت‌خان می‌تواند تو را نجات دهد، که آن هم بسیار کمیاب و یگانه است، اگر نشدنی نباشد!

 

مشابه همین ماجرا را در داستانی کهن از سومر باستان داریم که لشکرکشی گیلگمش به آگا را روایت می‌کند. گیلگمش وقتی برای یورش به آگا با بزرگان شهر همپرسه‌گی می‌کند آن‌ها با او مخالفت می‌کنند و زینهارش می‌دهند. سپس گیلگمش نیز همچون کی‌کاووس خودسرانه به میان مردم می‌رود و برای لشکرکشی‌اش از مردم یارگیری می‌کند. نک: سیاست ایرانشهری. شروین وکیلی.

 

نکته‌ی مهم دیگر در گات‌ها، هات ٢٩ ایده‌ی نماینده‌گی مردم توسط شخصیت گِه‌اوش-اوروان است. گِه‌اوش-اوروان یعنی روان گیهان، روان جان‌داران، روان گاو. در خوانش من از گات‌ها گِه‌اوش-اوروان فقط جنبه‌ی یزدان‌شناسی ندارد بلکه مفهومی اجتماعی نیز پیدا می‌کند. یعنی گِه‌اوش-اوروان همچون نماینده‌ای در انجمن ایزدان سخن می‌گوید که همزمان نماینده‌ی طبیعت، گیاهان، جانوران و مردمان است. این که هر کدام از این‌ها نماینده‌ی جداگانه‌ای ندارند نیز خودش قابل تأمل است چون نشانگر این است که نوعی هم‌ذاتی، هم‌گوهری و پیوند میان طبیعت، گیاهان، جانوران و مردمان فرض شده و این نکته پیوند ناگسستنی و منافع مشترک اینها را نشان می‌دهد.

 

پایان بخش ١


ایران چیست، کجاست، و از چه زمانی آغاز می شود!؟ (٢)

آرش فرهادی

ایران‌پژوه و شاهنامه‌پژوه

 

در تبارشناسی انسان‌شناسانه از موارد مهمی که برای این نوشتار مهم‌اند عبارتند از: ١. تحولات بدنی، مغزی و سپس شناختی ِ انسان‌های نخستین که در بازه های زمانی متفاوت، از میلیون ساله تا هزار ساله و کمتر انجام می شده؛ ٢. تجربیات زیسته، حس، درک و شناخت روزافزون انسان‌های نخستین از خود، همنوعان و جانوران به عنوان بخشی از طبیعت در طول زمان؛ ٣. دنباله‌ی ادراکی، تاثیر یا تغییر این تجربیات زیسته، حس، درک و شناخت در انسان‌های بعدی تا دوره‌ی تاریخی و امروز. اگر ما تصویر درستی از تکامل انسان در بازه‌های زمانی طولانی دیرینه به دست آوریم تصویر روشن‌تری از تکامل انسان ها و جوامع بشری در گستره‌ی تاریخ و جغرافیا می‌توانیم به دست آوریم. اگر از تصور و درک نسبتا ساده‌ی انسان های نخستین شناخت درستی نداشته باشیم، پس شناخت درست و ژرفی از تصور و درک پیچیده‌تر ِ انسان در دوره‌ی تاریخی و پس از آن تا امروز را نیز نخواهیم داشت. همچنین شناخت ما از ساز و کار بدن انسان‌های نخستین و ساز و کار ارتباط آن‌ها با محیط طبیعی و جامعه‌ی همنوعان‌شان به درک ما از سطح پایه‌ای طبیعی انسان در طول تاریخ و جغرافیا و بازتاب آن در باورها و ادیان و رفتارهای انسان‌ها در طول تاریخ کمک می‌کند. این درک از ساحت طبیعی زیست انسان همراه با درک سطوح دیگر همچون ساحت های روانی، اجتماعی و فرهنگی می‌تواند به شناخت بهتر و کامل‌تر ما از نقش‌های منفعلانه و فعالانه‌ی انسان در اجتماع کمک‌های شایانی بکند.

 

از نکات مهمی که با مرور سرگذشت انسان در طول میلیون‌ها سال می توان دریافت این است که بشر، علیرغم تفاوت با طبیعت و دیگر جانوران، نه تنها بخشی از آنها بوده بلکه نسبت به پیوند خود با طبیعت و جانوران خودآگاهی زیادی نیز داشته است. این خودآگاهی در پیش-نمونه های اولیه‌ی دین بازتابیده است. مثلا در آنیمیسم (جاندار-انگاری)، هر جزئی از طبیعت جان یا روح ویژه‌ی خود را داشته. نخست برای هر درختی، حتی چند درخت یا جانور همنوع، یک روح مخصوص به آن‌ها تصور می شد؛ کم کم مفهوم روح ِ جداگانه‌ی هر نوع درخت یا جانور خاص شکل گرفت؛ و سرانجام روح درختان یا روح جانوران (روان ِ گیتی گِه‌اوش-اوروان در گات‌های زرتشت) که شکل تکامل یافته‌ی آنیمیسم بود. توتمیسم هم از نخستین پیش-نمونه‌های دین است که در آن انسان‌ها جانور یا گیاه خاصی را به عنوان نیای اولیه‌ی خود تصور می کردند و آن را بسیار محترم و مقدس می‌دانستند. همزمان مفهوم تابو را داشته‌ایم که طبق آن انسان‌ها از عنصری از طبیعت، جانوری ویژه، نام، آوا، کلمه و رفتاری خاص دوری می‌کرده‌اند، همچون خودداری از به کار بردن نام اعظم خدا در ادیان گوناگون، خودداری از کشتن گاو در میان هند و ایرانیان و زرتشتیان، یا خودداری از خوردن گوشت خوک در میان یهودیان، مسیحیان اولیه و مسلمانان. این تصورات در شَمَنیسم ادامه یافته که در آن مفاهیم آنیمیستی ارواح عناصر طبیعت، توتم‌ها و تابوها در نظام معنایی و آیینی منسجم‌تری بازتعریف شدند. شمنیسم در بررسی و فهم تاریخ ایران بسیار مهم است چرا که باورهای دینی مردم ایلام و میانرودان، وداهای هند و ایرانیان باستان، گات‌ها یعنی سرود‌ه‌های زرتشت، اوستا، و نقش و نگاره‌ها و متون باستانی ایران حاوی بعضی عناصر شمنی همچون احترام به روح جهان (روان گیتی/گئوش-اوروان)، نمادها یا ارواح طبیعت (ایزدان و امشاسپندان)، گوهر/روح خرد (اهورامزدا) می باشند. درک شمنیسم هند و ایرانی و آسیای میانه و پیوند آن با شمنیسم بومیان آمریکا (پیشتر معروف به سرخپوستان) از مهم ترین الزامات برای درک ریشه‌ها، بن‌مایه‌ها و سرشت‌ حوزه‌ی فرهنگی و تمدنی ایران است.

 

پیوند انسان با طبیعت و جانوران در نخستین ابیات شاهنامه نیز به روشنی دیده می‌شود. چنان که می‌دانیم شاهنامه با نام خداوند جان و خرد آغاز می‌شود که اتفاقا معانی ژرف و چندلایه‌ای دارد و متاسفانه به درستی کاویده نشده است. در اندیشه‌ی ایرانیان باستان خداوند نام ویژه‌ای که همگان بدانند ندارد. در خود شاهنامه، فریدون، که شکست‌دهنده‌ی ضحاک و از پدران بنیانگذار ایران است می‌گوید:

 

به آن برترین نام یزدان پاک

به رخشنده خورشید و بر تیره خاک 

 

این بیت بسیار مهم است. فریدون هم به برترین نام خداوند سوگند می‌خورد که برای همه‌گان ناشناخته است چرا که برخلاف بسیاری از ادیان و مردمان دیگر، برای ایرانیان باستان خداوند بیش از آن که تشخص داشته باشد و یک شخصیت بسیار قدرتمند کیهانی باشد یک ذات و وجود جاری و ساری در طبیعت بوده و در مواردی با خود طبیعت همسان یا یکسان دانسته می‌شده. نک: کیخسرو کشاورز. مزدا خدا نیست، بنیان آفرینش است. همچنین فریدون به خورشید و خاک سوگند می‌خورد. خورشید همان مهر/میترا ایزد مهر، خورشید، قانون، پیمان، پیمانه/سنجش/اندازه‌گیری، باران، برکت، نگهبان و حافظ و حامی چراگاه‌ها و کشتزارها و سرزمین‌های آریایی و ایران است و سوگند فریدون به خورشید و خاک پیوند ایزد مهر/خورشید با خاک و سرزمین و کشور را نیز نشان می‌دهد. پس به نظر می‌رسد که ايرانيان باستان به ایران نیز سوگند می‌خوردند و آن را ورجاوند و مقدس و اهورایی می‌دانستند. 

 

علاوه بر این‌ها، در تاجیکستان به جای ماشالله می‌گویند "نام ِ خدا". همچنین سده‌ها است پارسی‌زبانان گفتار یا نوشتارشان را با این گزاره می‌‌آغازند: به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان. خود واژه‌ی خداوند نام آفریننده‌ی جهان نیست. خدا یا خداوند از واژه‌ی خودای/خوتای/خَدای در زبان پارسیگ/پهلوی ساسانی می‌آید که به معنای دارنده/دارا/صاحب/مالک است. این واژه در واژه‌های کدخدا( صاحب خانه، سرپرست روستا) و ناخدا( ناو-خدا، سرپرست/فرمانده‌ی ناو/فرمانده‌ی کشتی) دیده می‌شود. 

در شاهنامه نیز خداوند به معنی دارنده و صاحب به کار برده شده، برای نمونه، در شاهنامه رستم خداوند رخش نامیده شده:

 

فرستاده گفت ای خداوند ِ رخش

به دشت آهوی ناگرفته مَبخش 

 

برای همین به آفریننده‌ی جهان می‌گفتند خدا یعنی مالک و فرمانروای جهان. در جهان‌بینی شاهنامه، خداوند پادشاه جهان است و پادشاه نیز خداوند کشور:

 

جهاندار نپسندد از ما ستم 

که ما شاد باشیم و دهقان دُژَم

 

می‌بینیم که آفریننده‌ی جهان، جهاندار یعنی پادشاه و فرمانروای جهان نامیده شده که اگر مردمان از پادشاه‌شان خشنود نباشند پادشاه را داوری و مجازات خواهد کرد.

 

نوه‌ی فریدون یعنی منوچهر پیشدادی در شاهنامه نیز چنین خود را معرفی می‌کند:

 

خداوند شمشیر و زرّینه‌کفش 

فرازنده‌ی کاویانی درفش 

 

 منوچهر خود را دارای شمشیر معرفی می‌کند که یعنی کسی که جنگاور و پهلوان است. همچنین فرازنده‌ی کاویانی درفش یعنی نگهبان میراث کاوه‌ی آهنگر است که معانی ژرف و مهمی دارد. درفش کاویان نماد مفاهیم گوناگونی است:

- نماد مردمی است که از ضحاک ستم دیده‌اند. 

- نماد پیشه‌وران/صنعتگران است. 

- نماد علم و صنعت و تکنولوژی و پیشرفت است. 

- نماد کشاورزان است. درفش کاویان را درفش گاویان نیز نامیده‌اند و گاو نماد کشاورزی و برکت و آبادانی است. 

- نماد شبانان و گله‌داران و گاوداران است.  

- نماد زندگی است. گاو از گِئو در اوستایی می‌آید و همریشه با گایا ایزدبانوی زمین در یونان باستان، Geo به معنی زمین و Gene/ژن به معنی تخمه در انگلیسی، زن/زندگی/زایش/زاییدن/گیاه/گیتی/گیهان در پارسی، و ژن/گیان/ژیان در کُردی است. نک: بهرام بیضایی. درخت زندگی

- نماد برپا بودن پادشاهی یا حکومت ضد ضحاکی است:

 

چو ضحاک شد بر جهان شهرْیار

بَر(ا)و سالیان انجمن شد هزار 

نهان گشت کردار فرزانگان 

پراگنده شد کام دیوانگان 

هنر خوار شد جادویی ارجمند

نهان راستی آشکارا گزند 

شده بر بدی دست دیوان دراز

ز نیکی نبودی سخن جز به راز 

 

ضحاک نماد ستمگری، حذف و سرکوب فرزانگان و نخبه‌گان، جادوگری، دیوانه‌گی، دیو-خویی و بدی‌های گوناگون است. بنابراین پادشاهی که مدعی باشد فرازنده‌ی درفش کاویان است یعنی متعهد شده که اندیشه و گفتار و کردار ضحاکی نداشته باشد و آنها را رواج ندهد. درست برخلاف ضحاک، چنین پادشاهی متعهد می‌شود که گفتار و سیاست‌گذاری و کردارش در راستای دادگری، گسترش فرزانگی، توانمندسازی فرزانه‌گان و نخبه‌گان، علم و دانش و هنر و صنعت، خردورزی و دانایی، مردم‌دوستی، مردم‌گرایی، مردم‌پروری و مردمی باشد. چنان که در پادشاهی انوشیروان دادگر آمده:

 

همه مردمی باید و راستی 

نباید به کار اندرون کاستی 

 

"راستی" ترجمه‌ای از "اَشا" Asha در اوستایی است که به معنای قانون، داد، هنجار، عُرف، نظم، هماهنگی، سنجیده‌گی، درستی و راستی است. 

 

هر آنکس که باشد از ایرانیان

ببندد بدین بارگه بر میان

 

هر کس با آرمان‌ها، اهداف و سیاست‌های بارگاه و دربار من همسو و موافق است بیاید و به تخت و دولت یا به اصطلاح امروز کابینه‌ی من بپیوندد. 

 

بیابد ز ما گنج و گفتار نرم

چو باشد پرستنده با رای و شرم

 

کسی که با رای و خرد و فروتنی به وظایفی که به او می‌سپاریم عمل کند دستمزد و تشویق شایسته دریافت خواهد کرد. 

 

چو بیداد جوید یکی زیردست

نباشد خردمند و خسروپرست

 

یعنی هر کس از درباریان و نظامیان اگر بیدادگری کند نه خردمند است و نه شاه‌دوست و پادشاهی‌خواه!

 

مکافات یابد بِدان بد که کرد

نباید غم ناجوانمرد خوَرد

 

اگر کسی بدی و قانون‌شکنی کند بی‌گمان پاداَفرَه و مجازات‌اش را خواهد دید بدون چشم‌پوشی و بخشش بی‌جا. 

 

شما دل به فرمان یزدان پاک

بدارید وَز ما مدارید باک

 

فرمان یزدان یعنی قوانین حاکم بر جهان از قوانین فیزیک و شیمی و ریاضی تا قوانین دینی و اخلاقی و قوانین کشوری و لشکری و عُرف عمومی. 

 

که اویست بر پادشا پادشا

جهاندار و پیروز و فرمانروا

 

اشاره به خداوند که پادشاه پادشاهان، شاه شاهان و شاهنشاه جهان است. 

 

فروزندهٔ تاج و خورشید و ماه

نماینده ما را سوی داد راه

 

داد در زبان‌های اوستایی و پارسی باستان به معنی قانون بوده و بعدتر برای اشاره به دادگری و عدالت و انصاف نیز به کار رفته. مفهوم داد چنان که در بالا به آن اشاره شد مترادف با راستی نیز هست. 

 

جهاندار بر داوران داور است

ز اندیشهٔ هر کسی برترست

 

اینجا به زیبایی خداوند داور داوران و سرور داوران نامیده شده. طبق ابیات بالا و ابیات دیگر شاهنامه به نظر می رسد که در فلسفه‌ی سیاسی شاهنامه و ایران باستان اگرچه جایگاه پادشاه پایین‌تر از فرمان‌ها/قوانین فیزیک و شیمی و ریاضی حاکم بر جهان است ولی از نظر سیاسی جایگاه او بالاتر از نهاد دادگستری دانسته می‌شود. این برتری جنبه‌ی معنوی و نمادین هم دارد چرا که به گواهی اسناد و مدارک تاریخی اگرچه پادشاه همواره به مجلس مهستان یعنی انجمن بزرگان کشوری و لشکری پاسخ‌گو است ولی طبق اختیاراتی که از مجلس مهستان دریافت می‌کند در مواقع لازم می‌تواند داوران را نیز داوری کند. چنان که در زمان هخامنشیان وقتی یک قاضی به نام چیسمنه (سیسامنس) رشوه گرفته بود به فرمان کمبوجیه دوم 

پوست بدن‌اش را کندند و بر صندلی‌ قضاوت‌اش گذاشتند. سپس کمبوجیه به پسرش که بر جای او بر مسند قضاوت نشسته بود گفت: "هر زمان میخواهی حکمی صادر کنی به این مسند بنگر." (والتر هینتس. داریوش و ایرانیان. ترجمه پرویز رجبی. نشر ماهی، چاپ دوم. ص ٣١١).

 

در بخش‌های بعدی به مفهوم داد یعنی قانون و فلسفه‌ی شهریاری و ارتباط آن‌ها با معنا و مفهوم ایران به عنوان یک ملت-کشور و یک حوزه‌ی تمدنی و فرهنگی گسترده بیشتر خواهیم پرداخت. 

 

نکته: روش نوشتاری و ویراستاری که در این مقاله می‌بینید از سوی خود نگارنده، آرش فرهادی، انجام شده و روش پیشنهادی او برای نگارش پارسی است. نگارنده باور دارد نگارش پارسی باید به گونه‌ای باشد که کسانی که می‌خواهند زبان پارسی را بیاموزند، به ویژه ناایرانیان، بتوانند بخش‌های گوناگون یک واژه را از هم تشخیص دهند و بدون نیاز مبرم به اِعراب‌گذاری بتوانند به آسان‌ترین شکل یک نوشته‌ی پارسی را بخوانند. البته نگارنده از نظرات و پیشنهادهای سازنده استقبال می‌کند. 

 

پایان بخش ٢

دنباله دارد

 

تماس با نگارنده:

ArashFarhadi9@gmail.com 


کریسمس و یلدا همزیستی یا تقابل؟ - آرش فرهادی

  ریشه های استوره ای و تاریخی کریسمس و یلدا، و شباهت ها و تفاوت های آنها با یکدیگر

پیشگفتار

در سال ٢٠٢١، پیش از کریسمس در جمعی دوستانه، بعضی از ایرانیان مقیم کانادا خاطرات کریسمس شان را تعریف می کردند. بانویی به نام لی لی نبوی خاطره ای جالب درباره ی کریسمس تعریف کرد که جرقه ی نوشتن مقاله ای که می خوانید را در ذهن نگارنده روشن کرد. ایشان تعریف کرد وقتی تازه به کانادا آمده بودند، نزدیک به کریسمس با این که خودش علاقه و باوری به برگزاری جشن کریسمس نداشت، برای اینکه نظرش را به فرزندش تحمیل نکند درباره ی برگزاری کریسمس با او مشورت کرد تا اگر کودک اش علاقه دارد به خاطر او تزئینات کریسمس را انجام دهد. فرزندش گفت: "شما به ما یاد داده اید اگر به چیزی باور نداریم آن را انجام ندهیم، حتی اگر دیگران انجامش دهند. الان هم ما که مسیحی نیستیم تا کریسمس را جشن بگیریم، چنان که تولد هیچ پیامبر دیگری را جشن نمی گیریم!" به گفته ی بانو لی لی، هیچ گاه نیز کریسمس را جشن نگرفتند و نه تنها از کارشان پشیمان نشدند بلکه همیشه از آن به عنوان یک کار درست و عادی یاد می کنند. پاسخ بی آلایش آن کودک مهاجر هنوز در گوش نگارنده طنین انداز است و می تواند زنجیره ای از پرسش ها را برای ما ایجاد کند: آیا کریسمس فقط یک جشن دینی برای مسیحیان است یا یک جشن غیرمذهبی همگانی؟ آیا ما فقط زمانی باید جشنی را برگزار کنیم که به معانی تاریخی، دینی و آیینی آن باور داشته باشیم؟ آیا برگزاری کریسمس توسط ما ایرانیان غیرمسیحی نشان این است که به جنبه های مسیحی کریسمس ایمان آورده ایم؟ آیا کریسمس و یلدا با هم در تضاد و تقابل اند یا در کنار یا امتداد یکدیگر؟

مقاله ای که می خوانید درباره ی ریشه های نمادین، آیینی، استوره ای و تاریخی کریسمس و یلدا/شب چله، زایش و پرورش شخصیت بابانوئل/سانتا در آن، تلاش مسیحیان برای ترکیب آن با جشن سال نو میلادی، روند تبدیل کریسمس به صنعت مدرن فروش اجناس و اسباب بازی، تلاش برای غالب کردن آن به عنوان جشنی همگانی و صادر کردن آن به عنوان نماد مدرنیت و فرهنگ غرب، بنیان ها و دلالت های دینی مسیحی کریسمس، و دلالت های آن برای ما ایرانیان است.

ظهور مسیحیت

مسیحیت در آغاز، پیش از رسمیت یافتن و کشتار و تبعید و سرکوب گنوسیان توسط مسیحیت رسمی روم، برگرفته از آیین ِ مِهر ِ مغان، عرفان مصری/یهودی/هند و ایرانی، فلسفه ی یونانی و دیگر استوره های جهان بود که نشانه هایی از آن ها هنوز در بندهایی از انجیل یوحنا و انجیل توما دیده می شود (منابع برای مطالعه ی بیشتر: محمد مقدم. جستار درباره ی مهر و ناهید؛ فرانتز کومون. دین مِهری؛ مارتین ورمازرن. آیین میترا). در انجیل یوحنا، عیسا خود را برابر و "یگانه با خدا" معرفی کرده (انجیل یوحنا 10:30)* و در انجیل توما می گوید: "چون پرسند کیستید؟ گویید: از نور مطلق قائم به ذات که ما فرزندان اوییم. وگر گفتند چگونه شما را توان شناخت؟ گویید از جنبش و آرامش و آرامش و جنبش!" (انجیل توما 50). انجیل یوحنا به دلیل اینکه الوهیت مسیح در تثلیث را تایید می کرد با افزوده ها و اما و اگرهایی به عهد جدید مسیحیان راه یافت. ولی انجیل توما عرفانی تر، شرقی تر، و مهرآیین تر از انجیل یوحنا بود، پس همان آغاز، کشیشان نخستین از عهد جدید حذفش کردند و قرن ها ناشناخته ماند تا آنکه در سال 1945 از زیر خاک سر برآورد! طی نخستین دهه های میلادی، مسیحیت یهودی توسط پطرس-کلیددار بهشت در اورشلیم و مسیحیت رومی با سفرهای تبلیغی پولس رسول، که یهودی-رومی بود، رشد کرد. سپس با بشارت های میسیونر/مبلغ های مذهبی مسیحی به اطراف جهان صادر شد، چنان که عیسا "پادشاه یهود" به حواریون اش فرمان داده بود: "پادشاهی و قدرت در آسمانها و زمین به من داده شده است. بروید و همه ی ملت ها را حواری/دنباله رو خود سازید. سپس آنها را به نام پدر، پسر و روح القدس غسل تعمید دهید، و چنان که من به شما فرمان داده ام، شما نیز به آنها فرمان دهید" (انجیل متی ٢٨: ١۶ تا ٢٠). مسیحیت کم کم با کلیساهای خانگی و سپس با غسل تعمیدهای گروهی و ساختن کلیسا در سرتاسر امپراتوری روم و نیز با بعضی تفاوت های الهیاتی و آیینی در ارمنستان، به عنوان بخشی از شاهنشاهی ساسانی، بیش از پیش گسترش یافت چنان که مسیحیان رومی بسیاری به درون مرزهای شاهنشاهی ساسانی مهاجرت کرده و در دربار ساسانیان نیز نفوذ کردند تا آنجا که شیرین همسر خسروپرویز یک مسیحی یعقوبی بود و خود خسروپرویز نیز "خود را حامی دین مسیح معرفی کرد" (شروین وکیلی. تاریخ ِ نهاد در عصر ساسانی 825). یک بار هم در زمان خسرو پرویز در اورشلیم، که تازه به خاک ایران پیوسته بود و توسط سه فرماندار تبرستانی/طبرستانی اداره می شد، مسیحیان برای تسلط بر اورشلیم پرچم شورش برداشتند که آتش غائله شان توسط سردار ایرانی شهربراز خاموش شد؛ اگرچه شاید گدازه هایی از آن زیر خاکستر باقی ماند تا بعدها سر برآورَد. از قضا، پیکر بی جان یزدگرد سوم در مَرو سر از دستان یک اسقف مسیحی نستوری به نام ایلیا درآورد به عنوان نخستین کسی که به همدینان اش بشارت داد که " شاه پارسیان کشته شده" (طبری. تاریخ طبری، ج 4، 2146). بیراه نیست اگر بگوییم در زمان ساسانیان نفوذ الهیات و آیین های سامی یهودی و مسیحی در میان مردم یکی از ریشه ها و زمینه های تضعیف مقاومت ملی و مذهبی بعضی از مردم و بزرگان، خیانت آنها به ایران در برابر اعراب، و آسیب پذیری در برابر اسلام بود.

چکیده ای از ریشه ها و تاریخچه ی کریسمس

کریسمس و مهرپرستی/میتراییزم

کریسمس در اصل ترکیبی از چند جشن و آیین و باور کهن است. یکی از آنها باور به 'زایش ایزد مِهر/میترا یا همکار و دستیار او خورشید شکست ناپذیر 'از صخره یا آب، همچون طلوع خورشید از  کوه یا دریا' در  شب یلدا/شب چله است (شروین وکیلی. پادکست زروان). در این شب، مهرپرستان و ایرانیان پیروزی نور بر تاریکی را جشن می گرفتند چنان که از پایان این شب، کم کم روزها بلندتر می شوند و همچون پیروزی تدریجی نور بر تاریکی در دل زمان به پیش می روند. در بعضی از دیوار-نگاره های مهرابه/مهراب های مهرپرستان، مهر/میترا همراه با دو همزادش از یک درخت کاج یا سرو زاده می شود، که ممکن است بیننده را به یاد بنیانگذار جشن مهرگان، فریدون بیندازد.

آیین میترا، ورنر ورمازرن، ص 90

در شاهنامه، فریدون همراه با دو برادرش به نبرد ضحاک می رود و شکست اش می دهد و او را در کوه دماوند به زنجیر می کشد. دو همزاد مهر، شب و روز و یا خورشید و ماه دانسته شده اند. (دیوید اولانسی. پژوهشی نو در میتراپرستی؛ مارتین ورمازرن. آیین میترا). جالب اینکه ضحاک نیز در آخرالزمان زنجیرهایش را پاره خواهد کرد و دوباره به جهان و جهانیان خواهد تاخت و ستم ها خواهد کرد، همچون تاریکی که شش ماه پس از زایش مهر/میترا یا خورشید، از روز اول تیر ماه دوباره پیروزی تدریجی خود بر نور و خورشید را آغاز می کند. از دیرباز، در شب یلدا، شب زایش مهر/میترا/خورشید، مردمان کنار هم گرد می آمدند و با خوردن و نوشیدن و سرود و رقص و مهر و دوستی تا صبح بیدار می ماندند و نور امید برای مبارزه با تاریکی و سرمای روزافزون زمستان را در دل خود می افروختند (هاشم رضی. گاهشماری و جشن های ایران باستان 556-553). در ایران باستان، دست کم چهار بار آغاز سال جشن گرفته می شد که هر کدام آغاز یکی از چهار فصل بود، که البته نوروز و مهرگان مهم تر از بقیه بودند. شب یلدا/شب چله آغاز سال سرما بود و به گفته ی کوروش نیکنام، شاید نام یلدا نیز از واژه ی اوستایی "سردَه" یا "یَردَه" آمده باشد که به معنی "سر ِ سال،" "آغاز سال" بوده است. طبق این فرضیه، واژه ی اوستایی "یَردَه/یَردا" به واژه ی "یلدا" تبدیل شده که اتفاقا در زبان سریانی به معنی "زایش" بوده و با واژه های تولد و میلاد نیز همریشه است (کوروش نیکنام. یلدا، سرده، سرده). گفتنی است که "شب یلدا" را "جشن میلاد اکبر" نیز نامیده اند چون از این شب به بعد، نور افزونی می یابد. (ابوریحان بیرونی. آثار الباقیه 331)

ریشه های کریسمس در اسکاندیناوی

از ریشه های دیگر کریسمس، جشن کهن یول Yule/Jul نزد مردمان اسکاندیناوی است که درست در شب یلدا برگزار می شد. از دیرباز تاکنون، در کشورهای اسکاندیناوی به جای گفتن کریسمس مبارک می گویند "یول مبارک." ریشه و معنای دقیق واژه ی یول در زبانهای اروپایی از سوی زبانشناسان مشخص نشده ولی احتمال می رود که با واژه ی یلدا به معنی زایش/سر سال مرتبط باشد. در جشن یول، کُنده ی خشک درخت بزرگی را به آتش می کشیدند، گِرد ِ آن به شادخواری و پایکوبی و دست افشانی می پرداختند، تا طلوع خورشید بیدار می ماندند، و باور داشتند به تعداد جرقه هایی که از آتش بیرون بجهد به همان تعداد در سال آینده فرزندان و چارپایان سالم و سرحال در میان آنها زاده خواهند شد. (Yule. Wikipedia)

کشیدن یک کُنده ی درخت توسط مردم برای جشن یول در اسکاندیناوی در سال 1832Yule, Wikipedia

در امپراتوری روم نیز جشن هایی کمابیش مشابه در آغاز زمستان برگزار می شد. خود کریسمس هم درست شب یلدا جشن گرفته می شد، اگرچه بعضی از مسیحیان با آن مخالف بودند چون از نگاه آنها با جشن های مشرکان و کافران کهن مشابه و مرتبط بود. بعدها پس از اصلاحات گاهشماری زمان گریگور در قرن 16 میلادی، به خاطر اشتباه در محاسبه ی روزها، کریسمس به شب ٢۵ دسامبر منتقل شد و بعدها با این که فهمیدند اشتباه کرده اند ولی همچنان به اشتباهشان، یعنی جشن گرفتن کریسمس در شب ٢۵ دسامبر به عنوان جشن زایش مسیح ادامه دادند، و تا روزگار ما نیز هنوز چنين است. خود واژه ی کریسمس نیز از دو واژه تشکیل شده: Christ (مسیح) + Mass (گردهمایی مقدس) به معنی "گردهمایی مقدس [برای] مسیح". البته در سده های نخستین میلادی، به جای واژه ی کریسمس اصطلاحی لاتین را به کار می بردند به عنوان dies natalis solis invicti به معنی "روز زایش خورشید/مِهرِ شکست ناپذیر" که نشان دیگری از تاثیر مهرپرستی بر مسیحیت آغازین است.

جشن یول در اسکاندیناوی. در راستِ نگاره، اودین پیر، خدای خرد و جنگ و جادو نزد مردمان اسکاندیناوی، با کلاهخود پردارایستاده که همانندی هایی با زروان پیر، خدای زمان در اوستا و با زال در شاهنامه دارد. اودین پیر از ریشه های شخصیت سانتا کلاس/بابا نوئل دانسته شده است. Yule, Wikipedia

سانتا کلاس/ بابانوئل

گویا کهن ترین نشانه های مربوط به بابانوئل یا سانتا کلاوس را در قرن ١٣ میلادی در زبان آلمانی می توان یافت جایی که او را سینترکلاس Sinterklaas می نامیدند همچون خلاصه شده ی نام سنت نیکلاس/قدیس نیکلاس Sint Nikolaas در آلمانی که همان Saint Nicholas  در زبان انگلیسی است. سنت نیکلاس یک مسیحی یونانی بود که در شهر پاتارا زاده شده و در شهر میرا/دمره در ترکیه ی کنونی زندگی کرده و از دنیا رفته بود. البته سر اینکه جسد نیکلاس کجا دفن شده اختلافاتی هست چنان که روایتی می گوید استخوان های او طی یک ماموریت تکاوری یا، به روایت مسیحیان، "دزدی مقدس" توسط مسیحیان ربوده شده و در شهر بَری در جنوب ایتالیا دفن شده، ولی دولت ترکیه مدعی است که استخوان های نیکلاس در شهر دمره ی ترکیه دفن است، احتمالا چون اگر در ترکیه باشد برای توریسم ترکیه بهتر است!

اگرچه منابع تاریخی خلاف این را نشان می دهند، طبق روایتی، سنت نیکلاس در سال 325 میلادی در نخستین شورای نیقیه حاضر بود و هوادار سرسخت تثلیث، یعنی الوهیت پدر، پسر و روح القدس، بود و برای همین هم طی مناظره، سیلی محکمی به آریان زد چون آریان هوادار یگانگی خدا و عدم الوهیت عیسا بود. به هر روی، در شورای نیقیه، هواداران تثلیث، سیلی محکمی به مخالفان شان زدند و نمایندگان مسیحیتی شدند که در جهان حاکم شد.


قدیس نیکلاس

معروف است که نیکلاس بسیار ثروتمند بود و یک روز متوجه شد که مردی از روی فقر و بدهکاری ناچار است دخترانش را به روسپی گری وادار کند. نیکلاس به طور ناشناس کیسه های پول بر سر راه یا در خانه ی مرد انداخت و بدین ترتیب دخترانش از روسپی گری نجات پیدا کردند. سرانجام مرد متوجه شد که نیکلاس به او کمک کرده و به پای او افتاد. نیکلاس تاکید کرد کسی از این ماجرا خبردار نشود ولی، طبق معمول داستان ها، بالاخره مردم متوجه شدند و نیکلاس به خاطر این کار ِ خیر و نیز برخی کرامات و معجزات دیگر به سنت نیکلاس "شگفتی ساز" Nicholas the Wonderworker معروف شد تا جایی که مسیحیان باور داشتند استخوان هایش پس از مرگ نیز شفا می دهد. از معروف ترین معجزات او می توان به اینها اشاره کرد: نجات جان سه سردار رومی که بی گناه محکوم به اعدام شده بودند از طریق ظاهر شدن در رویا به قاضی پرونده و امپراتور کنستانتین؛ فروخواباندن توفان دریا و نجات جان مسافران کشتی یی که نیکلاس با آن در حال سفر زیارتی به سرزمین موعود/اورشلیم بود؛ نجات جان سه سرباز بی گناه؛ زنده کردن سه کودک کشته شده در قحطی که برای فروخته شدن به جای گوشت توسط یک قصاب کشته شده بودند؛ و شماری کرامات و معجزات دیگر. خلاصه این که  او حامی قایقرانان و کشتیرانان، بازرگانان، کمانداران، دزدان توبه کرده، کودکان، آبجوسازها و آبجوفروش ها، قرض دهندگان پول، افراد مجرد، و دانش آموزان بود. سنت نیکلاس به خاطر مهربانی اش با کودکان، داستان های مربوط به دادن هدایا به کودکان و بزرگسالان از سوی او، و معجزاتی که انجام داده از ریشه ها و زمینه سازهای شخصیت سانتا کلاس/بابا نوئل و هدیه دادن اش به کودکان دانسته شده است. (St. Nicholas. Wikipedia)


قدیس نیکلاس

کریسمس در اروپا

در قرن شانزدهم میلادی، درخت کاج به عنوان نماد کریسمس از آلمان به فرانسه و کشورهای دیگر راه یافت. شماری از مسیحیان انگلستان به کریسمس علاقه داشتند و آن را جشن می گرفتند. البته به خاطر اینکه بعضی مسیحیان آن را جشنی مربوط به مشرکان و کافران باستان می دانستند مخالفت هایی با برگزاری آن وجود داشت؛ برای نمونه، در زمان فرمانروایی الیور کرامول (١۶۵٣ تا ١۶۵٨ میلادی) کریسمس ممنوع اعلام شد و خاطیان مجازات می شدند. تا آن که پس از او در زمان شاه چالز دوم، مردم او را تهديد کردند اگر نگذارد کریسمس را جشن بگیرند پادشاهی او را به رسمیت نخواهند شناخت. بالاخره شاه تسلیم شد و کریسمس بیش از پیش در انگلستان جشن گرفته شد. در کشورهای دیگر اروپایی نیز روند رشد و گسترش کریسمس با افت و خیزهایی مشابه همراه بود.


Richard II dining – and drinking – with his dukes in the Chronique d’Angleterre (Bruges, late 15th century). The boat probably contains salt. (British Library, public domain) شاه ریچارد دوم در ضیافت شام

در سال ١٨۴٣ در انگلستان، هنری کول Henry Cole متوجه شد که اداره ی پُست تخفیف ویژه ای دارد برای کسانی که بخواهند پیام تبریک کریسمس برای دوستان و آشنایان خود بفرستند. پس در سال ١٨۴٣ با سفارش او نقاشی به نام جان کلکات هارسلی John Callcott Horsley  نخستین کارت پستال کریسمس را طراحی کرد که رویش نوشته بود:

A Merry Christmas and a Happy New Year to You.

ترجمه: کریسمس و سال نو را به شما فرخنده باد و شاد باش می گویم

(Sir Henry Cole and The First Christmas Card).


نخستین کارت کریسمس. طراح: جان کلکات هارسلی در انگلستان، 1843

البته "نوشیدن شراب که روی کارت نقاشی شده بود مایه ی بحث و جدل های فراوانی شد، به ویژه که دختربچه ای در پیش‌زمینه ی نقاشی در حال نوشیدن یک نوشیدنی سرخ همچون شراب بود!"  (A History of The Victorian Christmas Card. Richard Jones) از میان نخستین کسانی که به ارسال کارت کریسمس مبادرت ورزیدند می توان به ملکه ویکتوریا در قرن نوزدهم اشاره کرد که کارت پستال کریسمسی را برای یکی از بزرگان انگلستان فرستاد. نکته ی ظریف درباره ی کارت های تبریک کریسمس اولیه این است که به شکل اتفاقی، ناخوداگاه یا ماهرانه ای تبریک کریسمس و سال نو میلادی را با هم ترکیب کرده‌اند، همچون تلاشی برای این که کریسمس و جشن سال نو را با هم بیامیزند و کم کم کریسمس را جایگزین آن کنند.


دومین کارت کریسمس تاریخ. طراح: ویلیام ما اِگلی William Maw Egley در انگلستان، 1848

سال ١٨۴٣ همچنین سالی بود که در آن چارلز دیکنز داستان معروف "یک سرود کریسمس A Christmas Carol را منتشر کرد که داستان ثروتمند خسیسی به نام اسکروج بود که روح شریک از دنیا رفته اش بر او ظاهر می شود و او را به خاطر خسیس بودن و ظلم او نسبت به کارمندش سرزنش می کند و او را از عواقب این کار می ترساند. سرانجام اسکروج متوجه اشتباهاتش می شود و با هدیه دادن به کارمندش و در پیش گرفتن رفتار مهربانانه و عادلانه با او سعی در جبران گذشته می کند. داستانی که بعدها در کارتون زیبای والت دیزنی با عنوان "سرود کریسمس میکی Mickey's Christmas Carol  (1983) جاودانه تر شد. پس از انتشار آثار کریسمسی دیکنز، در سال ١٨۵١ توسط هنری کول نمایشگاهی از کارت پستال در انگلستان برگزار شد که به معرفی و گسترش بیشتر کارت های کریسمس کمک شایانی کرد و این جریان به کشورهای دیگر از جمله آمریکا نیز راه یافت.


تصویری از فیلم سرود کریسمس میکی. آمریکا 1983

کریسمس در آمریکا

طی قرون 18 و 19 میلادی، اروپاییانی که نخست با جنگ و تجاوز و خشونت و سپس با مهاجرت به قاره ی آمریکا رفته بودند کریسمس را، احتمالا به عنوان نماد صلح طلبی شان(!)، به آنجا بردند. در سال ١٨٢٣، مدرس الهیات و نویسنده ی آمریکایی به نام کلمنت کلارک مور Clement Clarke Moore داستانی شعرگونه نوشت که با اشاره اش به بابانوئل در آن رنگ و بوی دیگری به کریسمس داد. در این داستان، بابانوئل از لوله ی دودکش به خانه ها می رفت و برای بچه ها هدیه می برد.

بندهای نخستین شعر کلارک مور:

"It was the night before Christmas, when all through the house

Not a creature was stirring, not even a mouse;

The stockings were hung by the chimney with care,

In hopes that St. Nicholas soon would be there..."

ترجمه:

شب کریسمس بود و همه در خانه/کسی جُم نمی خورد حتی موش در لانه

از دودکش به خوبی، جورابا آویزان/چشم به راه سانتا، که بشه مهمان


داستان- شعر کلارک مور درباره ی کریسمس، آمریکا 1823

در این دوران، بابانوئل در بعضی نگاره ها سوار بر درشکه ای بود که توسط بوقلمونی کشیده می شد.


از نخستین نگاره های سانتا کلاس/بابانوئل در مجله ی سیاسی هفتگی هارپر Harper، آمریکا 25 دسامبر 1858

پس از آن، نقاش آلمانی-آمریکایی به نام توماس نَست Thomas Nast طی سالهای 1890-1862 با نقاشی هایی همچون "شب کریسمس" و "نقاشی های کریسمس برای نوع بشر" نمادهای کریسمس و بابانوئل را بیش از پیش کامل کرد و رواج داد: تصویر پیرمرد سرخ پوشی که کوله پشتی بر دوش دارد و سوار بر درشکه ای که گوزن ها می کشند به خانه ها سر می کشد؛ هرچند بن مایه های نمادهای بابانوئل را در استوره هایی همچون ایزد مهر/میترای سرخ پوش، اودین-خدای جادو و جنگ و خرد نزد مردمان اسکاندیناوی، و یا در آیین های ایرانی کهن همچون عمونوروز یا پیروز/حاجی فیروز پیک نوروز می توان شناسایی و ردیابی کرد.


راست: سانتا کلاس/بابانوئل سوار بر گردونه اش. چپ: ایزد مهر/میترا یا خورشید سوار بر گردونه اش در حال عروج به آسمان

از میانه ی قرن هجدهم، اسبای بازی فروشان دریافتند که اگر کسی با لباس و شمایل بابانوئل در فروشگاه شان باشد و با بچه ها بازی کند، فروش شان بیشتر می شود. پس چنین کردند و چنان که مورخ آمریکایی استفان نیسن باوم Stephen Nissenbaum گفته است، "از آن روز در ذهن بچه ها بابانوئل آن مرد پیری شد که در کارخانه ی اسباب بازی زندگی می کرد." به گفته ی پژوهشگر فرهنگ عامه ی آمریکا آلن دوندس Alan Dundes، "اتفاقا دور از ذهن نیست که قدیس ملی آمریکا، سانتا کلاس، در فروشگاه زندگی کند، چون نماد بازرگان-صفتی، سرمایه داری و پول-محوری ما است" (Pagan Origins of Christmas & Tradition History).

 نمادها و معانی دینی کریسمس

احتمالا همه ی ما تصاویر یا عروسک های سه مغ شترسوار که ستاره ی ظهور عیسا را دنبال می کنند و در زمان زایش عیسا نزد مریم و یوسف حاضر می شوند را در تزئینات کریسمس دیده ایم. واژه ی "مُغ" در ادبیات باستانی معمولا اشاره به مغان زرتشتی یا مهرآیین و گاهی نیز مغان کلدانی بوده است که همه شان با اسرار آسمانها، ستاره شناسی و پیشگویی مرتبط بوده اند. حضور مغان در زمان زایش عیسا معنایی دینی و پیشگویانه دارد و نشانه ای از تایید ظهور و پادشاهی مسیح است. در متن یونانی انجیل متی سه مُغ Magos  که ستاره ی زایش عیسا را دنبال کرده اند به بیت لحم می رسند، محل زایش عیسا را پیدا می کنند، زانو زده هدایایشان را نثار او می کنند و او را "پادشاه یهود" می خوانند (انجیل متی 2). البته در ترجمه ی انجیل های امروزی و در جشن کریسمس، معمولا نام و جامه ی آن مغان را دگرگون کرده و آنها را سه شاه یا سه مرد دانا می نامند به نام های ملکیور-شاه ایران، کاسپر-شاه هند، و بالتازار-شاه عرب ها.

تصور رایج این است که گنجاندن سه مغ در عهد جدیدانجیل نوعی پاسداشت مغان است. هرچند از زاویه دیدی دیگر ممکن است برعکس باشد، چون در داستان زاده شدن عیسا سه مغ نزد "مریم باکره" می روند و "زانو می زنند" و هدایای خود را به "شاه یهودیان" پیشکش می کنند (انجیل متی 11-2: 2). این زانو زدن مغان، که دست کم یکی شان ایرانی و "شاه ایران" است، می تواند نشانگر تسلیم و خواری مغان در برابر عیسای ناصری "شاه یهودیان!" باشد که طبق الهیات مسیحی به جهان آمده تا به عنوان مسیح، مسح شده، مأمور و برگزیده ی خدا، نخست پادشاه یهود شود و سپس فرمانروایی یهودیان بر جهانیان را برقرار سازد (انجیل یوحنا 19:19). زانو زدن مغان همچون خادمان در برابر عیسا و "هدیه/باج دادن به او" تصویری است که برای مسیحیان می تواند تحقق پیشگویی های انبیای بنی اسرائیل باشد: "در آسمانها و زمین، همه ی باشندگان جهان در برابر نام عیسا به زانو درخواهند آمد" (عهد جدید. فیلیپیان 2:10) و "خدا سلطنت خواهد کرد، از نیل تا فرات و از فرات تا دورترین جاهای جهان" (عهد عتیق. مزامیر 72:8)؛ خدایی که می گوید: "اینک من، خدای لشکرها، با شمشیر خود مردم عیلام را به چهار جهت پراکنده می کنم. سپس پادشاه و بزرگان عیلام را نابود کرده و تخت حکومت ام را در عیلام برپا خواهم نمود" (عهد عتیق. ارمیا 38-35: 49). جالب توجه است که این سخنان زمانی به نگارش درآمده اند که شهر شوش در سرزمین باستانی عیلام پایتخت باشکوه بزرگ ترین شاهنشاهی آن زمان یعنی هخامنشیان بوده است!


عیسای یهودی ("پادشاه یهودیان") در جامه ی یهودی

ممکن است چنین تصویری از عیسا برخلاف تصور رایج باشد که طبق آن عیسا پیام آور صلح است و مخالف با احکام سخت و گاهی خشن شریعت موسی، ولی شاید برایتان جالب باشد که خود عیسا می گوید " آمده تا احکام تورات، شریعت موسی و پیامبران را یک به یک انجام دهد" (انجیل متی 19-18: 5) و می افزاید: "گمان نکنید که برای آوردن صلح آمده ام، بلکه برای کشیدن شمشیر!" (انجیل متی 10:34). به نظر می رسد شمشیر کلیسا پس از دوران نوزایی/رنسانس کمی کند شده و توسن ِ جهانگیری آن توسط سکولاریزم روزافزون مهار شده باشد. بسیاری از مسیحیان نیز می گویند که آیات تند و تیز کتاب مقدس و تحقق شان را نمادین می دانند. ولی شاید هم کلیسا روش های تبلیغ و نفوذ و کشورگشایی اش را تغییر داده چون رشد روزافزون کلیساهای خانگی در فلات ایران/خاورمیانه و ساخت کلیساها و افزایش خیل ایمان آوردگان تازه در شرق آسیا روی دیگر سکه را نشان می دهند. به هر روی، مسیحیت شاخه ای از یهودیت است و برای همین است که کتاب مقدس مسیحیان شامل عهد عتیق یهودیان و عهد جدید مسیحیان است و یکشنبه ی هر هفته در کلیساها هم بخشی از عهد عتیق و هم بخشی از عهد جدید موعظه می شود.

جنبه های اجتماعی کریسمس

به نظر می رسد تلاش مسیحیان برای ادغام کریسمس با جشن سال نو و تبدیل کریسمس به یک جشن همگانی در عصر ما نیز در حال پیگیری شدن است، چنانکه هرگاه با برگزاری جشن کریسمس و تبریک آن از سوی غیرمسیحیان مقاومت ها و مخالفت‌هایی ابراز می‌شود، نخستین نقدی که بر آنها وارد می‌کنند این است که کریسمس نه فقط یک جشن مذهبی مسیحی بلکه یک جشن همگانی است. البته هنوز همه جا و همه وقت چنین نیست، چون مقاومتهایی فرهنگی در میان مردمان گوناگون در برابر پذیرش بی قید و شرط کریسمس وجود دارد. برای نمونه، برخلاف گمان رایج که می پندارد کریسمس یک جشن همگانی است، حتی در جوامع غربی بسیاری از غیرمسیحیان از شادباش کریسمس خودداری کرده، اگر به آنها تبریک کریسمس گفته شود به طور متقابل کریسمس را شادباش نگفته، و پیش از سال نو نهایتا فقط تعطیلات سال نو را به دیگران تبریک می گویند. چالش دیگری نیز گاهی از سوی هواداران طبیعت نسبت به کریسمس بیان می شود و آن کندن درختان کاج برای کریسمس است که می تواند به عنوان گامی در راستای نابودی طبیعت تعبیر شود، اگرچه استفاده از کاج های مصنوعی می تواند راه حلی برای این مسئله باشد.

با رشد آگاهی های اجتماعی و افزایش سکولاریزم و نیز با توجه به درآمیختن کریسمس با جشن ها و تعطیلات سال نو میلادی، این احتمال هست که کم کم کریسمس جایگاه دینی اش را از دست بدهد و به عنوان یک جشن غیرمذهبی همگانی رواج بیشتری یابد، یا این که برعکس، بیشتر به عنوان یک جشن مذهبی رشد کند. البته گرایشی جهانی مبنی بر همگامی و همرنگ شدن با جهان غرب دیده می شود که یکی از مظاهرش تعطیل کردن شنبه و یکشنبه و ایام کریسمس و سال نو میلادی در بعضی از کشورهای آسیایی و عرب نشین برای همزمان کردن تعطیلات با جهان غرب است. به هر روی، برگزاری جشن کریسمس یا تبریک آن یک تصمیم شخصی است و برای اعضای جوامع گوناگون به عنوان "من" ها و "سوژه" های آزادِ خودآگاه باز هم این گزینه وجود دارد که علیرغم تعطیلات مذکور کریسمس را جشن نگیرند یا تبریک نگویند، چنان که بعضی از اعضای جوامع غربی نیز چنین می کنند.

به نظر می رسد تبدیل کریسمس به یک جشن همگانی از مومنتوم (momentum) و شتاب بیشتری برخوردار است؛ به ویژه در ایران خیلی ها می گویند چون مخالف سرسخت هر گونه سوگواری اند پس طرفدار هر جشنی اند که با خنده و شادی مردم مرتبط است و هیچ اشکالی ندارد کریسمس را جشن بگیریم و تبریک بگوییم چون در آن شادی و خنده هست، به ویژه که حدود ۵ روز پس از جشن یلدا/شب چله است. به تازگی بعضی از "هنرمندان" و "روشنفکران" ایرانی نیز به هواداران کریسمس اضافه شده اند و در فضاهای مجازی توسط پیام هایی کریسمس را با شور و هیجان تبریک گفته اند. در این موج تازه، شاید بتوان معضلاتی را نیز شناسایی کرد از جمله این که به کسی که با کریسمس مخالفت می کند برچسب می زنند که مخالف پیشرفت، مدرنیت و شادی مردم است، در حالی که برای پیشرفت و مدرنیت و مبارزه با اندوه و خمودگی می توان نمادهای بومی را برگزید و جشن های ملی را نیز انجام داد. بهتر است این رویکرد شایسته در مقابله با اندوه و افسردگی به پاسداشت کریسمس و جشن های غیرایرانی دیگر محدود نشود و مردم و نهادها همزمان از جشن ها و آیین های شاد بومی نیز پشتیبانی کنند.

دلالت های فرهنگی و تمدنی کریسمس برای ما ایرانیان

به عنوان یکی از باستانی ترین تمدن های جهان، ایران تا همین چند سال اخیر از مناطقی بود که در آن، به جز هموطنان مسیحی، ساکنان اش کریسمس را به عنوان جشنی همگانی جشن نمی گرفتند. ولی به نظر می رسد که اخیرا ایرانیان دارند از کریسمس به عنوان جشنی همگانی استقبال می کنند، شاید به عنوان یکی از راه های گریز از اندوه و افسردگی و آیین های سوگواری که سالهاست بر آنان تحمیل شده اند. به هر روی، کریسمس فعلی با بهره گیری از صنعت چاپ کارت پستال، تبلیغات کریسمس، فروش اجناس، نمادهای کاج، بابانوئل، حباب های رنگی و نورافشانی های زیبا همچون یکی از نمایندگان صدور مدرنیت غربی در حال فتح جهان است.

در برابر یا کنار کریسمس، چنان که می دانیم ما ایرانیان شب یلدا را داریم که از نظر ستاره شناسی و گاهشماری در درست ترین زمان طبیعی یعنی شب نخستین روز دی ماه جشن گرفته می شود که از پایان آن شب، روزها کم کم بلندتر می شوند گویی به تدریج نور بر تاریکی پیروز می شود. یلدا مانند کریسمس نیست که به خاطر اشتباه تقویم گریگوری، از شب یلدا و ٢١ دسامبر به شب ٢۵ دسامبر افتاده باشد. برخلاف کریسمس که در آغاز جشنی مذهبی منحصر به مسیحیان بوده، جشن یلدا از همان آغاز جشنی آیینی و مردمی بوده که نه نشانی از برتری قومی بر قوم دیگر دارد، نه صدور و تحمیل دین و فرهنگی ایرانی بر جهانیان. یلدا/شب چله، جشن زایش مهر و دوستی و نور و گرمی و خلوص و برابری است که در آن مردمان گرد هم می آیند تا، در برابر سرما و تاریکی زمستان، با تقویت مهر و صمیمیت و همازوری و همکاری، نور امید را در دل شان روشن نگه دارند. در سالهای اخیر، جریان خوبی نیز در میان ایرانیان شکل گرفته که در آن جشن یلدا را به طور مفصل و همگانی با نمادهای رنگارنگ یلدا و نوآوری های خاصی همچون کیک و تاج و تزئینات و آویزهای یلدا انجام می دهند. در پایان، وقتی به چهره های شاد و امیدوار کودکان و بزرگسالان در عکس های مربوط به شب چله/یلدا در سال های اخیر می نگرم، با خود می گویم در کنار احترام به جشن ها و آیین های جهانیان، آیا شایسته تر نیست که در کنار یا به جای تبلیغ و گسترش جشن ها و آیین های دیگران، جشن ها و آیین های باستانی شاد، پرمعنا، امیدبخش و زیبای خودمان همچون شب چله/یلدا را بیش از پیش پشتیبانی کنیم و گسترش دهیم و آنها را پشتوانه ی توانمندترکردن هویت فردی، اجتماعی و ملی خود قرار دهیم؟

با آرزوی نور و نار و نیرو برای همه ی شما عزیزان.

فرجام یافت با دانش و رامش.

آرش (علی) فرهادی پور

کارشناس ارشد ادب و هنر

٢۵ دسامبر ٢٠٢١ میلادی – تورنتو

* ترجمه ی بخش هایی از کتاب عهد عتیق/تورات و عهد جدید و انجیل ها توسط نگارنده از روی ترجمه ی انگلیسی شاه جیمز انجام شده که از کهن ترین و سنتی ترین ترجمه ها به زبان انگلیسی و از قابل اعتمادترین و رایج ترین ترجمه ها در کلیساهای جهان است.

منابع:

اولانسی، دیوید. پژوهشی نو در میتراپرستی. ترجمه مریم مینی. چشمه، 1398.

بیرونی، ابوریحان. آثار الباقیه. ترجمه اکبر داناسرشت. امیرکبیر، 1386.

طبری، محمد بن حریر. تاریخ طبری جلد پنجم. ترجمه ابوالقاسم پاینده. اساطیر، ۱۳۶۲.

کومون، فرانتز. دین مِهری. ترجمه احمد آجودانی. ثالث، 1386.

مقدم، محمد. جستار درباره ی مهر و ناهید. هیرمند، 1385.

نیکنام، کوروش. یلدا و Sαrәd &Yᾱrә.čαrәš (یلدا، سرده، سرده)،

http://www.kniknam.com/content/%DB%8C%D9%84%D8%AF%D8%A7-%D9%88-s%CE%B1r%D3%99d-y%E1%BE%B1r%D3%99%C4%8D%CE%B1r%D3%99%C5%A1

ورمازرن، مارتین. آیین میترا. ترجمه بزرگ نادرزاد. چشمه، 1387.

وکیلی، شروین. پادکست زروان نسک،

https://t.me/Zorvan_Nask

وکیلی، شروین. تاریخ ِ نهاد در عصر ساسانی. نشر شورآفرین، 1397.

King James Bible. Proquest LLC, 1996.

Jones, Richard. A History of The Victorian Christmas Card,

https://www.london-walking-tours.co.uk/dickens-london/henry-cole-first-christmas-card.htm

Pagan Origins of Christmas & Tradition History,

https://www.youtube.com/watch?v=i-ileaWlJS8&t=1691s

Sir Henry Cole and The First Christmas Card,

https://www.london-walking-tours.co.uk/dickens-london/henry-cole-first-christmas-card.htm

St. Nicholas. Wikipedia,

https://en.wikipedia.org/wiki/Saint_Nicholas

The Gospel of Thomas,

http://gnosis.org/naghamm/gosthom.html

Yule. Wikipedia,

https://en.wikipedia.org/wiki/Yule

نقشۀ ایران: گربه یا پلنگ!؟ - آرش فرهادی

بارها شنیده‌ایم که می‌گویند از نقشه‌ی ایران بزرگ هخامنشی فقط یک گربه باقی مانده‌ است. بعضی‌ها هم این واژه‌ی گربه را با لحن تحقیرآمیزی برای ن...