بیل گیتس و شیطان صفتی انسان: بازنگری اصالت و دوگانگی نیک و بد-آرش فرهادی

 


بیل گیتس و شیطان صفتی انسان:
بازنگری اصالت و دوگانگی نیک و بد

"دوستی از دوستان عزیز مرا سوال کرد که…" (*) چرا بعضی از انسان ها شیطان صفت اند؟ گفتم مثلا چه کسی؟ گفت مثلا بیل گیتس رئیس مایکروسافت که جنایت ها و خیانت هایش کم کم دارد فاش می شود، از آزمایش واکسن روی مردم فقیر تا توطئه با چین برای نظارت و کنترل مردم با میکروچیپ های زیرپوست بدن و رهبری بر جهان. این بیل گیتس هم با همهٔ ادعا و شهرتش در انساندوستی، تو زرد از آب در اومد! 

گفتم چه بسا که شیطان، اصل انسان است و خداگونگی و فرشته گی و نیکی و محبت و عشق و عدالت فقط خطا error های سیستم اند! 😈 زرتشت و بودا و مانی و مسیح و فردوسی و خیام و سعدی و حافظ و هدایت این را دریافته بودند و به زبان های خود بیان کردند. ولی این دروغ که ذات جهان و انسان، پاکی و خرد و عدالت و نیکی است همیشه جذاب تر و پرطرفدارتر است. 👼

گفت منظورت از شیطان چیست؟ 

گفتم منظورم از شیطان، گرایش ذاتی انسان به بدی است. می توان گفت خوب مطلق وجود ندارد چون خوب، همیشه چیزی است که کمتر از چیز دیگری بد است. یعنی بین بد و بدتر، بد خوب است. و همان چیز ِ خوب هم در مقایسه با چیز بهتر، می تواند بد باشد. اگر چیز بهتر و گزینه ی بهتر و راه بهتری نباشد، تنها راه یا راهی که کمتر از راه‌های دیگر بد است خوب و چه بسا بهترین است. مثلا همهٔ ما مواقعی در زندگی مان بوده که فکر می کردیم داریم بدون شک بهترین کار را انجام می دهیم چون "فکر" یا "خیال" می کردیم که بهترین کار است، ولی بعدها متوجه شدیم که اشتباه می کردیم چون فهمیدیم راه بهتری هم بوده یا وقتی که کارهای خوب مان نتایج بد به بار می آورند! ولی وقتی دنبال خوبی مطلق می گردیم معمولا بیشتر گندکاری می کنیم، یا بالای صلیب و چوبهٔ دار می رویم و یا با زر و زور و تهمت و وحشت آفرینی می خواهیم با شمشیر، خوب مطلق خودمان را به دیگران تحمیل کنیم. به عبارتی یا مظلوم می شویم یا ظالم، و یا طرفدار و پیرو و مدافع یکی از این دو جناح.

تاریخ ایران چرخهٔ باطل توهّم ِ نیک مطلق و بد مطلق است که ریشه در بدفهمی بسیاری از اندیشمندان و مردمان از انگارهٔ نیک و بد باستانی دارد، انگاره ای که به غلط به دوگانگی نیک و بد در گاتهای منتسب به زرتشت نسبت می دهند. هر چند زرتشت خودش در جستجوی این بود که ذات جهان (اَشا/قانون جهان) را دریابد و در جستجوی تعریف نسبی نیک و بد طبق نیازها و مسائل زمان خودش بود و این را با نگاه ژرف به گاتها و پرسش های پیوستهٔ زرتشت در می یابیم. اگر زرتشت نیک و بد مطلق را یافته بود، دیگر از پرسش کردن باز می ایستاد. در حالی که می بینیم زرتشت در گاتها همواره از اهورامزدا می پرسد که نیک و بد از کجا سرچشمه می گیرد؟ چه چیزی نیک است و چه چیزی بد؟ در گذشته چه ها رخ داده؟ آینده آبستن چه رویدادهایی است؟ کدام راه درست است؟ سرانجام و سرنوشت نیکوکاران و بدکاران چه خواهد شد؟ این جهان را چه کسی و برای چه آفریده؟ نیروهای پنهانی که روز و شب را پدید می آورند چیستند؟ عشق پدر به فرزند از کجا می جوشد؟ کدام راه را برگزینم؟ راه خرد و دانایی کدام است؟ آیا اندیشه و گفتار و کردارم درست اند!؟ (گاتها، یسناها، هات های ٣١، ٣۴، ۴٣، ۴۴) 

آنان که در پی فهمیدن و اجرای خوب های مطلق اند در این جهان که بنیانش بر آمیزش نیک و بد است محکوم به تنهایی و شکست و مرگ اند، به زبان مسعود فردمنش در ترانهٔ سیاوش قمیشی:

گُل را تو از آن بویی/کز عشق معطر شد
آن گُل که فقط گُل بود/در حادثه پرپر شد

برای همین، پهلوانان و شاهان نسبتا موفق شاهنامه، خود را خوب مطلق یا بد مطلق نمی پندارند و پیوسته پرسش می کنند که آیا به نیکی و داد نزدیک ترند یا به بدی و بیداد. برای نمونه، رستم پیش از نبرد با پولادوند چنین در دل خود نیایش/آرزو می کند:

که ای برتر از گردش روزگار/جهاندار و بینا و پروردگار
گراین گردش ِ جنگ ِ من داد نیست/روانم بدان گیتی آباد نیست
روا دار کان دست ِ پولادوند/روان ِ مرا برگشاید ز بند
ور افراسیاب است بیدادگر/تو مَستان ز من زور ِ دست و هنر

همین آدینه 8 ماه می 2020 در شاهنامه خواهیم خواند که چندی پس از کشتن شیده، کیخسرو در میانهٔ جنگ، خلوت می کند و پرسش می کند که آیا او در این جنگ برحق است یا افراسیاب:

بمالید رخ را بر آن تیره خاک/چنین گفت کِای داور ِ داد و پاک
تو دانی اگر من ستم دیده ام/ویا راه بد را پسندیده ام
تو پاداش ده بدکنش را به خون/که باشی ستمدیده را رهنمون

در جایی دیگر در همان جنگ بزرگ با افراسیاب، کیخسرو دوباره نیایش/مدیتیشن می کند:

بیامد به یک سو ز پشت ِ سپاه/به پیش خداوند شد دادخواه
که ای برتر از دانش ِ پارسا/جهاندار و بر هر کسی پادشا
اگر نیستم من ستم یافته/چو آهن به کوره درون تافته
نخواهم که پیروز باشم به جنگ/نه بر دادگر بر کنم جای، تنگ

و در جایی دیگر چون افراسیاب از چشم ها نهان می شود، کیخسرو باز چنین می اندیشد:

اگر زو تو خشنودی ای دادگر/مرا باز گردان ز پیکار، سر
بکُش در دل این آتش ِ کین ِ من/به آیین ِ خویش آور آیین ِ من

و نیز پس از پیروزی بر افراسیاب و فرمانروا شدن بر بیشتر جهان، کیخسرو چنین با خود نیایش/مراقبه می کند:

همی گفت کای برتر از جان پاک/برآرندهٔ آتش از تیره خاک
مرا بین و چندین خرد دِه مرا/هم اندیشهٔ نیک و بد دِه مرا

می بینیم که کیخسرو، آرزو می کند که شناسندهٔ نیک و بد باشد. اگر بد را درست همان طوری که یک آدم نسبتا بد می شناسد نشناسیم و قدرت بدی کردن نداشته باشیم، قدرت خوبی کردن نیز نخواهیم داشت. اگر فقط خوبی را بشناسیم و خوبی کردن مان دیگر از روی انتخاب نباشد و تنها کاری که بلدیم خوبی باشد، آیا خوبی کردن مان ارزش چندانی دارد؟ ناگفته نمانَد چنانکه روشن است در این گفتار منظورم از بدی و خوبی، بدی نسبی و خوبی نسبی است. این دانش دوگانهٔ نیکی و بدی و توان نیکی کردن و بدی کردن، در سخنرانی منوچهر پیشدادی نیز شنیده می شود:

همم دین و هم فرّه ِ ایزدی است/همم دستِ نیکی و دستِ بدی است 

می بینیم یکی از ویژگی های شگفت آور انسان های نمونه ای که فردوسی در رستم و کیخسرو به تصویر می کشد آگاهی شان به این نکته است که کینه ورزی و خود بر حق بینی می تواند عذاب شان دهد و شکست و تسلیم و مرگ را برایشان دشوار و دردآور کند. پس گویا از نظر روانشناسی به طور ناخودآگاه به روان ِ هستی می گویند که اگر دادگر/توانمند نیستند، یا به به عبارتی از رقیب شان ستمگرتر/ناتوان ترند(!)، پس، از شکست و تسلیم و مرگ هراسی ندارند و آنها را پذیرا هستند. مفهوم دادگری در زمان باستان با توانگری پیوند بنیادی داشته و آنکه دادگر است یعنی توانمندتر است. خود واژه و مفهوم داد در خاورمیانه باستان با دارما و رتا در زبان‌ سنسکریت و با داته، دادن، داداری/آفرینندگی، زا/دانایی/زایش/دانه و دانایی/زند/ذن در اوستایی و پارسی پیوند ناگسستنی دارد. داد، تنها دادگری نیست بلکه آن چیزی است که در زایش و آفرینش جهان و انسان، نهادینه است و از آن گزیر و گریزی نیست:

توانا بوَد هرکه دانا بوَد/ز دانش دل ِ پیر برنا بوَد

داد، داور دادگر و واژه هایی مانند اینها که برای خداوند هستی به کار رفته در زندگی و باورهای ایرانیان و جهانیان باستان تنها نام هایی برای اشاره به طبیعت و هستی و نیروهای حاکم بر هستی بوده اند. حتی واژهٔ خداوندِ گیتی به معنای حاکم ِ گیتی/نیروی حاکم بر گیتی/سرنوشت نیز هست.

همین پیوندِ 'داد' با زایش و آفرینش را در گاتهای زرتشت، هات ٣٠ به زبانی دیگر می خوانیم:

"در آغاز آن دو مینوُی ِ 'هم-زاد (اوستایی: ییما=یَم/جم/هم/با هم/به هم چسبیده/دوقلو/هم-پایه/هم-توان) با زبردستی چرخهٔ زندگی و نا-زندگی را به گردش درآوردند و اندیشه و گفتار و کردارهایی را پدیدار ساختند که شماری نیک و شماری بد شناخته و نامیده شدند. مردم نیز بسته به اینکه اندیشه و گفتار و کردارشان به کدام نزدیک تر است، نیکان و بدان نام گرفتند. به همین گونه، سرانجام، نیکان به بنیاد نیکی می پیوندند و بدان به بنیاد بدی." (برگردانی با برابر کردن برگردان های تاراپوروالا، بارتولومه، میلز و ساسانفر)

انگار این بندهای شاهنامه، بازگویی بخش گفته شده از گاتها هستند:

نباشد همی نیک و بد پایدار/همان به که نیکی بوَد یادگار
دراز است دست فلک بر بدی/همه نیکویی کن اگر بخردی
چو نیکی کنی، نیکی آید بَرَت/بدی را بدی باشد اندرخورَت
چو نیکی نمایدت کیهان‌خدای/تو با هر کسی نیز، نیکی نمای
مکن بد، که بینی به فرجام، بد/ز بد گردد اندر جهان، نام، بد
به نیکی بباید تن آراستن/که نیکی نشاید ز کس خواستن

سعدی نیز بنیان نیکی و بدی را به زبان خود بیان نموده:

هرگز پَر ِ طاووس کسی گفت که زشت است؟/یا دیو کسی گفت که رضوان بهشت است؟
نیکی و بدی در گهر خلق سرشته ست/از نامه نخوانند مگر آنچه نوشته ست

در پایان، تا زمانی که دنبال عدالت و آزادی و استقلال و دموکراسی و حقوق بشر مطلق در مقیاس سیاسی هستیم، ظلم و وابستگی و دیکتاتوری و زجر بشر را حاکم می کنیم و فرصت انجام خوبی های نسبی را نیز از دست می دهیم، چون همهٔ زمان و انرژی مان را در پیکار مطلق با ظلم مطلق صرف و تلف می کنیم. پس شاید باید آن کنیم که فردوسی گفت:
دراز است دست فلک بر بدی/همه نیکویی کن اگر بخردی
یا به زبان حافظ:

ده روز دورِ گردون، افسانه است و افسون/نیکی به جایِ یاران فرصت شمار یارا

و در جای دیگر:

مبین ز خلق که این یار و آن زِ اَغیار است/به کِشتِ عارف و عامی چو ابرِ نیسان باش

...

* هشت واژه ی نخست این نوشته را با الهام از نخستین واژه های رساله ی "عقل سرخ" شیخ اشراق، شهاب الدین سهروردی نوشتم، رساله ای که اینگونه آغاز می شود: 

"دوستی از دوستان عزیز مرا سؤال کرد که مرغان زبان یکدگر دانند؟ 
گفتم بلی دانند.
گفت: تو را از کجا معلوم گشت؟…"

...رساله ای که اینگونه پایان می یابَد:

"چون با آن دوست عزیز این ماجرا بگفتم، آن دوست گفت: تو آن بازی که در دامی و صید میکنی، اینک مرا بر فتراک بند که صیدی بد نیستم!

مــن آن بــازم کــه صیـــادان عــالم/همــه وقتـی بـه مــن محتــاج باشند
شـــکار ِ مـن سیــه چشــم آهـوان انـد/که حکمت چون سرشک از دیده پاشند
بـه پیــش مـا از ایــن الفــاظ دورنــد/بـه نـــزد مـا از ایـن معنــی تراشنــد"

...


با مِهر و فروتنی،
آرش فرهادی
از راه سیمرغ

پنجم مِی 2020 - اتاوا، کانادا

رگه های اسطوره ای مهرپرستی در سه نمایشنامۀ شکسپیر: مکبث، ریچارد سوم، هنری پنجم. نویسنده: آرش فرهادی




















































































































































































نقشۀ ایران: گربه یا پلنگ!؟ - آرش فرهادی

بارها شنیده‌ایم که می‌گویند از نقشه‌ی ایران بزرگ هخامنشی فقط یک گربه باقی مانده‌ است. بعضی‌ها هم این واژه‌ی گربه را با لحن تحقیرآمیزی برای ن...